باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

شور بودنم

خانه ی آبی آسمانی باران

باران : مامان شاید(باران به ای کاش می گه شاید) خونمون توی آسمون بود؟ مامان : چرا؟ باران : دوست دارم . مامان : چی شو دوست داری؟ باران : آسمون که آبیه دوست دارم.شاید خونمون ،اتاقم توی آسمون بود. باران گلی خانه ای خواهم ساخت در آسمان چشمانت . خانه ای به بزرگی تخیل ناب تو . خانه ای در طبقه ی چندین هزام افق نگاهت . خانه ای به آبی لحظات پرفروغت. باران! خانه ات همواره در آسمانه به یک دلیل ساده که تو بارانی .  
13 مرداد 1391

و خدا کلمه بود.

مطلب این عنوان رو یک دوست نوشته که تقدیم تو می کنم و از دوست کیهانی مان سپاس. در ابتدا کلمه بود کلمه با خدا بود کلمه خدا بود اهل زمین کجاست تا ببیند حکمت نغز مادری را که سخنان بی ادعایش در جایی که رسم و رسوم کودکی دارذ از طاقت اهل فلسفه نیز بیرون است سخنانش جز کودکان ندانند بین مسافران سیّاره ی خاک، آدم بزرگ هایی هستند که بازی های کودکی را از یاد بردند و در عوض خودِ زندگی را به بازی گرفتند برخی آدم بزرگ های این زمانه گویی هیچ گاه کودک نبوده اند وسخت می توان کودکی شان را در ذهن ترسیم کرد سخت است برایشان فهم زبان احوال سنگین کودکی که اینجا پیداست ترجمه باید کرد زندگی را گاه به زبان کودکی از "شتری تا شیری و از شیری تا کودکی" ی...
12 مرداد 1391

اتاق باران

باران خانوم اینم عکس اتاق شما توی این روزها : نصفه دیگه ی اتاق متعلق به رایانه که توی وبلاگ رایان عکسش رو می تونی ببینی. ...
6 مرداد 1391

کلاس نقاشی

باران خانوم شما از اوایل تیر ماه می ری کلاس نقاشی. عاشق کلاس نقاشی هستی  و حاضری هر روز بری کلاس . می گی مامان کلاس نقاشی بریم ولی مدرسه نریم . قربون دختر چیز فهم خودم . کلاس که نیست بیشتر بازی و سرگرمی و یک جور ارضاء حس کنجکاویه با توجه به فضای جدیدی که می تونی همه جوره کشفش کنی . خانوم تهرانی اولین معلم توست و جلسه ی اول که تونستی نقاطی رو به هم وصل کنی خیلی تشویقت کرد و گفت معمولا این جور مهارت ها مال بچه های چهار سال و نیم به بالاست . اینم فعالیت های اولین جلسه ی اولین کلاست: ...
6 مرداد 1391

باران در پارک پردیسان

باران رؤیایی! من که این پارک رو که به پارک بادبادک ها معروفه خیلی دوست داشتم کاش می تونستم شوق تو رو برای هوا کردن بادبادک به تصویر بکشم. ...
6 مرداد 1391

سماور باران

چند روز پیش که داشتی با بابا می رفتی خونه ی عمه لیلا توی راه توی خیابان بهارستان با بابا رفتید و این سماور خوشگل رو خریدید که رایان هم خیلی دوسش داره و خیلی باهاش بازی می کنه . ...
6 مرداد 1391

کادوی خاله نفیسه

اینم کادوی خاله نفیسه . البته مال یک ماه پیشه ولی خوب مامان فاطی توی این یک ماه خیلی سرش شلوغ بوده .   اینم باران و استفاده از کتاب زیباش : مامان : باران! نقاشی تو نگهدار تا ازت عکس بگیرم. باران : مامان اینجوری خوبه . بچه ها توی تلویزیون این جوری نقاشی هاشونو نشون می دن. قربون نگاه تیزت! اینم اثر انگشت های قشنگت! ...
6 مرداد 1391

پلاستیک لباس های جدیدت!

اینم خیلی جزییه ولی دوست دارم یادگاری داشته باشی و اینکه برام از لباسات مهم تره . می بویمت! یه بچه که یه جورایی داره خودشو از کره ی زمین بالا می کشه تا خیلی چیزها رو ببینه . تلاش شما شاید مقدس ترین چیز دنیای ماست! ...
6 مرداد 1391

دمپایی جدید باران

باران باشکوه ! وای که چقدر این واژه ی باشکوه رو دوست دارم ! بارانم این عکس دمپایی توئه . شاید خیلی جزیی به نظر برسه ولی برای من یه عالمه حرف داره . ...
6 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد